unavailable
unavailable
unavailable
هدف این مقاله ارزیابی اندیشه ها ج. ا. هابسون در زمینه امپریالیسم است. هابسون اولین کسی بود که انگیزه های اقتصادی را عامل ظهور و رشد امپریالیسم می دانست و بسیاری از اقتصاد دانان و سیاستمداران بعد از وی تحت تأثیر افکار او قرار داشتند. هابسون درکتاب خود‘ مصرف ناکافی را دلیل عمده بیکاری و مشکلات اقتصادی در کشورهای غربی می داند و معتقد است که امپریالیسم راهی برای از میان برداشتن مشکلات ناشی از مصرف ناکافی بوده است. به عقیده وی ‘ سرمایه داران نمی توانند تمامی سهم خود از در آمد ملی را خرج کنند و پس انداز نیز وضعیت آنان را بدتر می سازد. بنابراین‘ آنها نیازمند سرمایه گذاری پس اندازهای خود در بیرون بازار اشباع شده داخل می گردند . رقابت بریتانیا و سایرکشورهای سرمایه داری غرب در اواخر سده 19 و اوایل سده 20 میلادی ‘ بر محور مبارزه برای کسب بازار سود آور جهت سرمایه گذاری می چرخیده است. این جوهر نظریه امپریالیسم هابسون است. هابسون به منظور بررسی امپریالیسم ‘ حقایق و اطلاعات موجود از سال 1842 تا 1902 را مورد توجه قرار داده‘ شواهد و آماری درباره تصرف سرزمینها درقاره های دیگر جهان به وسیله اروپاییان ارائه می دهد. وی استدلال می کند که دریک دوره 30 ساله (1902-1872) ‘ بریتانیا با 120000 میل مربع مساحت و 40 میلیون نفر جمعیت‘ زمینهایی به مساحت 4754000 میل مربع با جمعیتی در حدود 88 میلیون نفر را تحت سلطه خود در آورده است. آلمان‘ فرانسه و ایتالیا نیز همانند انگلستان در نیمه دوم قرن 19 ‘ به تصرف سرزمینها در قاره های دیگر دست زدند.
در اوایل دهه 1960‘ حدود 23 کشور درجهان سوم دارای امکانات تولید داخلی تسلیحات بودند و پس از گذشت 20 سال تعداد این کشورها به 54 رسید. به عبارت دیگر ‘ حدود نیمی از کشورهای درحال توسعه به سوی نظامی شدن بیشتر گام برداشتند . دربین این گروه‘ 42 کشور مهمات‘ 33 کشور کشتیهای جنگی ‘ 27 کشور سلاحهای کوچک ‘ 16 کشور هواپیمای جنگی ‘ 11 کشور خودروهای زرهی ‘ و 8 کشور موشک تولید می کنند. ارزش تولید تسلیحات در جنوب ‘ درسال 1950 معادل با 3/2 میلیون دلار بودکه تقریبا برابر با هزینه ساخت یک تانک اصلی رزمی در اواسط 1980 می باشد. در دهه 1950 ‘ تولید تسلیحات در جنوب بسیار محدود بود و فقط تعداد کمی از کشورهای درحال توسعه (مانند آرژانتین ومصر) ‘ وتاحدی هندوستان‘ کلمبیاوکره شمالی در این زمینه فعال بودند. در دوره زمانی 1984-1950‘ ارزش تسلیحات تولید شده درجنوب بالغ بر 6390 میلیون دلار گردید . شمار کشورهای جهان سوم که دارای توانایی تولید تسلیحات هستند‘ رو به افزایش گذارده است. نظری به جدول شماره 1 نمایان می سازد که سطح وابستگی صنایع نظامی جهان سوم به کمکهای خارجی تا حدی کاهش یافته است. از دهه 1950 تا اوایل دهه1980 کشورهای هندوستان‘ اسراییل ‘ افریقای جنوبی‘ برزیل ‘ تایوان ‘ کره شمالی ‘ آرژانتین ‘ کره جنوبی ‘ مصر واعضای آسه آن‘ به ترتیب دارای مهمترین صنایع نظامی جنوب بودند. جالب توجه است که به وجوه مشترکی که بین آنان مشاهده می شود‘ اشاره کنیم . این شباهتها ی آشکار عبارتنداز: الف) در این دوره زمانی ‘ تحت تحریم تسلیحاتی بین المللی (مانند افریقای جنوبی) ‘ یا جمعی (ماننداسراییل) و یا یک جانبه (مانند هندوستان) واقع شده اند. ب) درگیر جنگ یا اختلافهای دیرینه با همسایگان خود و یا قدرتهای بزرگ بوده اند. ج) در گیر مسابقه تسلیحاتی برای رسیدن به هدف تفوق نظامی بر رقیب منطقه ای خود بوده اند. د) د ارای روابط نزدیک سیاسی – نظامی با قدرتهای بزرگ بوده ‘ از پشتیبانی آنها برخوردار شده و دریافت کننده عمده کمکهای اقتصادی و نظامی خارجی بوده اند. ة) درمقایسه با سایرکشورهای جهان سوم‘ ازامکانات مالی و اقتصادی (منابع طبیعی و نیروی انسانی) بیشتری برخوردار بوده اند. ز) در طول تاریخ سیاسی خود مکرر تحت کنترل رژیمهای نظامی (آرژانتین ‘ برزیل ‘ مصر ) و یاشبه نظامی (اسرائیل ‘ کره شمالی) قرار گرفته اند. به عبارتی دیگر‘ نظامیان در تصمیم گیریهای سیاسی آنها نقش مهمی را بازی کرده اند. یکی از دلایل توجه دولت اسراییل به گسترش تولیدات نظامی و افزایش صادرات اسلحة‘ این است که بسیاری از نخبگان سیاسی اسراییل را نظامیان حرفه ای این کشور تشکیل میدهند . افسران عالی رتبه نیروهای مسلح ‘ پستهای رده بالای مدیریت موساد‘ پلیس مرزی ‘ گارد کشوری‘ اداره فرودگاهها‘ وزارت کشور و سایر اداره های دولتی را به عهده دارند. ژنرالهای اسرائیلی به مقام ریاست صنایع نظامی گوناگون (چه دولتی و چه غیر دولتی) رسیده و در نتیجه صنایع غیر نظامی نیز به سمت تولیدات نظامی سوق داده شده اند. یک سوم از تمام ژنرالهای بازنشسته به مقامهای سیاسی رسیده‘ و از 1967 به بعد تعداد قابل توجهی از اعضای کابینه و نمایندگان پارلمان را نظامیان سابق اسراییلی تشکیل داده اند. پیش از 1967‘ وزرای دفاع غیر نظامی بودند‘ ولی از آن به بعد چهار نظامی ارشد (موشه دایان‘ ازروایزمن‘ آریل شارون و اسحاق رابین) ‘ به وزارت دفاع منصوب شده اند.
درکنار تفکری که انسان را به لحاظ ماهیت با حیوان یکی میداند و رابطه قدرت را اساس روابط اجتماعی می پنداردو به خود نام رئالیسم داده است. دیدگاه دیگری وجود داردکه از نظر رئالیستها به وادی وهم وخوش خیالی تعلق دارد. ولی اوضاع بین المللی در دهه ها ی 70و 80 قرن 20‘ همراه با نظریه هایی که در تبیین اوضاع جدید شکل گرفتند‘ نشان می دهدکه این دیدگاه چندان هم بیشتر از رئالیسم از واقعیت فاصله ندارد. بسیاری از اصول مسلم مفروض در نظریه رئالیسم درحال فروریختن است‘ در حالی که پاره ای از عناصر فکری دیدگاه موسوم به ایده آلیسم‘ مجددا از زوایایی مختلفی د رحال مطرح شدن است. در نظریه رئالیسم دو عنصر اساسی وجود داشت که روابط بین الملل را بر جنگ استوار می ساخت‘ یکی دولت –محوری و دیگری قدرت-محوری . اگر دو عنصر محوریت خود را در نظریه های روابط بین الملل از دست بدهند‘ دیگر موجبی برای جنگ دائمی وجود ندارد. اساس کار دیدگاههای صلح محور‘ دقیقا نفی محوریت این دو عنصر است. به جای دولت به عنوان تنها بازیگر صحنه‘ انسان و به جای قدرت‘ انواع روابط از اخوت تا اقتصادی و فرهنگی قرار داده می شود. انسان اساس هر رابطه ای تصور می شود و مرزهای حایل بین او‘ یا اعتباری و یا تصنعی تلقی می شوند . اولین کسانی که از این زاویه به تشریح روابط انسانی ا زجمله روابط بین الملل پرداختند. رواقیون بودند. آنها معتقد به وحدت و برابری بین انسانها بودندکه هیچ چیز آنها از هم جدا نمی کند. دقیقا مصداق شعر شیخ اجل سعدی را بر لوح ضمیر خویش می دیدند: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند از دیدگاه آنها‘ هر گونه تقسیم دیگری در جهان بی اعتبار بود. اگر قرار به تشکیل حکومت و دولت بود‘ فقط یک دولت جهانی می توانست به وجود آید که البته د ردرون آن تشکلهای اعتباری دیگری از جمله دولت-شهر قابل تصور بود. در حقیقت ‘ آنها قایل به یک دولت جهانی بودند که سیته های یونان قدیم د رآن حکم آجرهای یک بنا را داشتند . این اندیشه در یونان قدیم در آن حکم آجرهای یک بنا را داشتند. این اندیشه در یونان باستان با زنون (متولد490 ق.م) ‘ پدید آمدو در رم باستان طرفدارانی چون سیسرون (متوفی به 43ق.م) وسنک (متوفی به 65م) پیدا کرد. پس از آن ‘ این تفکر به گونه ای دیگر د رمسیحیت تعقیب شد تا اینکه سرانجام در قرن بیستم با نظریه های دیگری در زمینه های حقوقی‘اقتصادی و فلسفی تلفیق شده ‘ مکتب ایدآلیسم معاصر را به وجود آورد . ایدآلیسم معاصر‘ عمدتا د ردوره بعد از جنگ جهانی اول به عنوان چاره ای برای جلوگیری از این گونه جنگها نمودی جهان شمول پیدا کرد . این مکتب در عین آنکه از غنای فکری برخوردار است‘ از آنجا که از عناصر متفاوتی ترکیب می یابد که هر یک در طول تاریخ اندیشه های سیاسی و اجتماعی به مناسبتی شکل گرفته اند‘ دچار نوعی ابهام و فقدان متون مؤید وانجیل گونه از آن نوع که در نظریه رئالیسم یافت می شد ‘ می باشد. به نظر ما اولین قدم در راه شناخت مکتب اید آلیسم شناخت عناصر تاریخی این تفکر است.
ارگانسکی در کتاب سیاست جهان‘ این مسئله بنیادی را مطرح می کند که عصر صنعتی ‘ عصر تحول و دگرگونی ناشی از رشد و توسعه نابرابر کشورها است. ساختارهای سلسله مراتبی ناشی از آن ‘ پیوسته مسئله انتقال ا زیک سیستم به یک سیستم دیگر را مطرح می کند وهمراه با این انتقال‘ مسئله ثبات و بی ثباتی و جنگ در روابط بین کشورها مطرح می شود. بی ثباتی مذکور که ناشی از تحول در قدرت نسبی بازیگران اصلی سیستم است‘ مسئله ساختار سیستمهای بین الملل را مطرح می کند و همراه آن این پرسشها قابل بررسی هستند که ویژگیهای ساختارهای بین المللی به چه نحوی قابل توصیف هستند؟ چرا انتقال از یک ساختار به ساختار دیگر‘ پیوسته همراه با جنگهای عظیم بین قدرتهای بزرگ بود‘ و آیا این گونه جنگها اجتناب ناپذیر هستند یا خیر؟ از نظر ساختارگرایان ‘ ساختارهای بین الملل سلسله مراتبی هستند . چرا که مقوله بندی بازیگران بر حسب قدرت نسبی آنها انجام می گیرد. هر بازیگر بر حسب قدرت نسبی خود‘ دارای جایگاه خاصی در سیستم است وهمین طور نقش متناسبی برای خود قایل بوده‘ دیگران نیز برای اوقایل هستند. در چنین شرایطی رضایت قدرتهای درجه دوم وهمین طور تفوق یک قدرت بر کل سیستم («نظریه موازنه قدرت‘ عامل صلح و ثبات» بدین وسیله نفی میشود.) دو شرط لازم برای ثبات سیستم است . اما با توجه به اینکهع کارکرد ساختارها (اقتصادی ‘ تجاری‘ مالی ونظامی) جهت تأمین منافع قدرت فائقه تنظیم شده است. گذار از یک ساختار به ساختار دیگر ‘ یعنی چالش قدرت فایقه توسط قدرتهای بزرگ نوپا‘ به طور اجتناب ناپذیری هماره با ناآرامیها یا بی ثباتی و جنگلهای عظیم جهانی خواهد بود. از نظر نویسندگانی مانند ارگانسکی‘ پل کندی و دران جنگلهایی که منجر به صلح وستفالی 1648 ‘ قرار داد اوترخت 1712‘ کنگره وین 1815 و قرار داد ورسای 1919 شده‘ از این قبیل بوده است. دران از جمله نویسندگانی است که در جستجوی توصیف و توضیح مکانیزم ‘ علل و چگونگی انتقال از یک ساختار به ساختار جدیداست. برای او ‘مانند واقع گرایان ساختارگرا ‘ قدرت نقش محوری را ایفا می کند و ساختار سیستم بین الملل ‘تنها واحدی است که سزاوار مطالعه می باشد. هدف وی عبارت از تشخیص و توضیح عوامل ایجادکننده بی ثباتی با استفاده از نظریه هاو روشهای رفتارگرایان است. تصمیم گیری در شرایط بحرانی وهمچنین ابعاد روانی و شخصیتی تصمیم گیرندگان ‘ از جمله عواملی هستند که مورد بررسی نظری قرار می گیرند. بیان صریح پرسش اصلی ‘ انتخاب سطح تحلیل و تعریف دقیق مفاهیم‘ روشهای مورد تأکید رفتارگرایان هستند. نقطه آغاز هر تحقیق‘ پرسش یا پرسشهایی مناسب است. چرا موازنه قدرت نتوانسته است صلح و ثبات را تأمین کند؟ چرا بعضی از مراحل تاریخ‘ برای کشورها تا این اندازه بغرنج بوده است؟ با استفاده از دو پرسش مذکور‘ نویسنده پرسش اصلی پژوهش را بدین گونه طرح می کند: چه عواملی موجب دگرگونی در سیستمها می شوند و چرا این دگرگونیها‘ پیوسته در تاریخ همراه با جنگلهای عظیم بوده اند؟ پاسخ دران‘توسط «نظریه سیکل (گردش) قدرت» داده می شود که از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست: دینامیک صعود و افول قدرتها و بخش دوم ‘نتایج بخش اول برای جنگهای اصلی. به نظر نویسنده‘ بحرانهای ساختاری فقط از طریق بررسی رفتار تهدید آمیز بازیگر چالش کننده برا ی موقعیت قدرت برتر (قدرت معظم) ‘ قابل بررسی هستند. مفاهیم اصلی که محورهای نظریه مذکور را تشکیل می دهند و بدون بررسی اجمالی آنها نظریه نامبرده قابل بررسی نیست. عبارتنداز : قدرت ‘ ساختار ‘ ثبات و نقطه عطف.
unavailable
unavailable