یکی از وجوه بارز جنبش اجتماعی زنان در غرب و همچنین نقد فمینیستی تاکید بر نقش عناصر زبانی گفتمانی در آنچه انقیاد و سرکوب و زبنان و زنانگی تلقی می شود و همچنین تحکیم به اصطلاح سلطه و تفوق مردان و مردانگی بوده است . اندیشمندان فمینیست از نخستین کسانی بوده اند که به ساخت زبانی واقعیت از جمله در مقولاتی چون زن و مرد و نقش زبان در تحکیم روابط قدرت و سلطه توجه داشته اند در نتیجه یکی از کانون های مورد توجه در مبارزات آنان گفتمان و زبان هم در معنای خاص و هم در معنای عام تر به عنوان نظام های نشانه ای و معنایی بوده است توجه به این سطح از مبارزه با وجودی که به شکلی غیر نظام یافته و محدود درموج نخست جنبش زنان نیمه قرن نوزدهم تا دهه دوم سده بیستم هم تا حدودی دیده می شود اما در موج دوم فمینیسم نیمه دهه 1960 تا نیمه دهه 1970 است که فمینیسم مانند دیگر جنبش های جدید اجتماعی به مبارزات نمادین روی می آورد و بخش وسیعی از مبارزات آن معطوف به آن می شود و در موج سوم از دهه هشتاد تاکنون این نوع از مبارزات کم و بیش به حوزه اصلی تلاش های فمینیستی تبدیل می گردد این مقاله به بررسی مقدماتی این جنبه از نظریه و عمل فمینیستی اختصاص دارد.