یکی از مهمترین مسائل روزگار ما‘ هم ا زنظر مطالعات علمی وهم ا زدیدگاه ملاحظات عملی‘ مسئله توسعه و عقب ماندگی است ‘ علیرغم گسترش فزاینده ادبیات معاصر در مورد این مسئله ‘ کشف و طرح علمی آن دست کم به اواسط قرن نوزدهم باز می گردد. بخش عمده ای از ادبیات معاصر درباره رشد وعقب ماندگی ‘ توضیح شکاف عمیق موجود د رجهان از این نظر را در عوامل برون مرزی و جهانی چون استعمار و استثمار جستجو می کند.بر اساس این دیدگاه مسئله توسعه و عدم توسعه هر دو باهم پیدا شدند و لازم و ملزوم یکدیگر هستند. پیش از پیدایش اوضاع کنونی‘ همه مناطق جهان تقریبا درشرایط یکسانی بسر می بردند ودرهمه جا وجه تولید و نظام اجتماعی فئودالیته کم و بیش استوار بود . فروپاشی فئودالیته در غرب موجب انباشت سرمایه تجاری گردید لیکن این انباشت داخلی برا ی توسعه کافی نبود. تنها انتقال مازاد اقتصادی از سایر نقاط جهان موجب تسریع انباشت سرمایه لازم در اروپا گردید . بنابراین‘ و عقب ماندگی در درون ساخت سرمایه داری جهانی باهم پیدا شدند و شرایط جوامع عقب مانده کنونی را نمی توان در تاریخ گذشته جوامع پیشرفت یافت.
به این ترتیب بخشی از جامعه شناسی توسعه در زمان ما نقش و تأثیر عوامل داخلی چون شیوه تولید‘ ساخت قدرت سیاسی و فرهنگ مذهبی را نادیده گرفته است. استثمار جهانی می تواند توضیحی بر تشدید عقب ماندگی باشد لیکن برای توضیح منشاء اختلافات اساسی میان تمدنها و مناطق مختلف جهان کافی به نظرنمی رسد . مارکس و انگلس نیز در اشارات خود به آنچه ما امروزه توسعه غرب و عقب ماندگی شرق می نامیم .علت اساسی را در عوامل داخلی یعنی در تفاوت میان فئودالیته غرب وشیوه تولیدآسیایی در شرق می یافتند.
به نظر آنها مسئله کمبود آب در سرزمین های شرقی مستلزم آبیاری مصنوعی ‘ تضمین استفاده عمومی از آب و دخالت قدرت مرکزی بود و این خود پایه شیوه تولید آسیایی و روبنای سیاسی آن یعنی استبداد شرقی و فقدان مالکیت خصوصی برزمین را تشکیل اشرافیت مستقل زمین درا" جوامع شرقی فاقد مبارزه طبقاتی و بنابراین "فاقد تاریخ" بودند. در نتیجه جامعه بخودی خود ا زمرحله شیوه تولید آسیایی به سرمایه داری منتقل نشد و برای این حرکت نیازمند نیرویی خارجی بود که همان سرمایه داری جهانی بوده است.
ماکس وبر (1920-1864) جامعه شناس بزرگ آلمانی و یکی از بنیانگزاران علم جامعه شناسی نوین نیز اصولا به مطالعه تطبیقی تمدنهای جهان و بخصوص تمدنهای شرق وغرب در رابطه با مسئله پیدایش و یاعدم پیدایش سرمایه داری و توسعه به معنا ی معاصر آن نظر داشت. در توضیح این مسئله‘ وبر ظاهرا به عوامل فکری و مذهبی بهای بیشتری می دهد لیکن در نهایت تحلیل او مجموعه پیچیده و مرتبطی از عوامل مذهبی‘ اجتماعی و سیاسی را تشکیل می دهد. هدف این مقاله نخست بررسی چها ر چوب اندیشه و بردر رابطه با جامعه شناسی مذهب و تمدنهای جهان و سپس دیدگاه او درباره مذهب اسلام و جوامع اسلامی در ارتباط با مسئله عدم توسعه سرمایه داری و صنعت در این جوامع می باشد. در پایان نیز انتقادات عمده ای که بر نظرات و بر درباره اسلام وارد گردیده است گفته خواهد شد.