میرزا یونس رشتی (معروف به میرزا کوچک) فرزند میرزا بزرگ به سال 1298 هجری قمری در یک خانواده متوسط گیلانی به دنیا آمدو در یازدهم آذرماه 1300 شمسی (در چهل و یک سالگی) از دنیا رفت.
وی نخستین سالهای عمرش را در مدرسه حاج حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه جامع (که آنوقتها رونقی داشتند) به آموختن صرف ونحو و تحصیلات دینی گذراند. مدتی هم در تهران در مدرسه محمودیه اقامت داشت و با این مقدمات قاعدتا می بایست یک نفر روحانی از آب در آید. اما حوادث و انقلابات کشور زمینه افکارش را عوض کرد و او را به یک انقلابی مجاهد که تفنگ و فشنگ ونارنجک را بر نعلین وعبا و عمامه ترجیح می داد مبدل ساخت.
مردی بود خوش هیکل و قوی البنیه و زاغ چشم با سیمایی متبسم و بازوانی ورزیده و پیشانی باز‘ رفتارش همیشه آمیخته به تواضع بود. به اصول و فرایض مذهبی اعتقاد داشت و نماز و روزه اش هرگز ترک نمی شد.
در جوانی عمامه داشت و بین طلاب وهمسایگانش به عنوان شاگردی با استعداد ‘ صریح الهجه‘ و طرفدار حق و عدالت انگشت نما شده بود. به قول یکی از معاصرانش که اورا نزدیک می شناخت: هر کس به دیگری تعدی می کرد یا کمترین اجحاف و بی عدالتی روا می داشت مشت میرزا را بالای سر خود می دید. تجاوز طلاب علوم دینی را به حقوق یکدیگر ‘ چه در داخل مدرسه و چه در خارج آن مطلقا بی کیفر نمی گذاشت.
میرزا کوچک ورزش را دوست میداشت و هر روز تمرین می کرد. اهل هیچ گونه مشروبات الکلی نبود.از استعمال دخانیات بدش می آمد و به تریاک و مشتقاتش که در آن زمان در خطه گیلان رواج فوق العاده داشت لب نمی زد و ازهمه مهمتر اینکه از غایت حجب و حیا زن نمی گرفت و به همین دلیل فقط در سالهای آخر عمرش بودکه تأهل اختیار کرد.
به استخاره اعتقادی عجیب داشت وهر جا به مشکلی بر می خورد یا تردیدی دراجرای نقشه مورد نظرش احساس می کرد دستش بی درنگ به سوی تسبیح که همیشه همراه داشت می رفت و به نتیجه استخاره‘ چه نیک و چه بد‘ همواره تسلیم بود.
به اشعار فردوسی سخت علاقه داشت و شدت این علاقه به حدی بودکه در گوراب زرمخ جلسات منظم برای قرائت شاهنامه و تهییج روح سلحشوری افراد ترتیب داده بود.
در شورش شاهسونها همراه بفرم و سردار اسعد به کمک ستارخان شتافت لیکن مریض شد و به تهران برگشت . در غائله ترکمنهاکه به تحریک شاه مخلوع ایجادشد جزء مشروطه خواهان داوطلب به گمش تپه گرگان رفت اما در یکی از جنگلها گلوله خورد و زخمی شدید برداشت.
مجروح را همراه سه زخمی دیگر به قفقاز فرستادند تا در یکی از بیمارستانهای آنجا که برای مداوای این قبیل جراحات سخت آمادگی بیشتری داشتند معالجه شود. محمدساعد مراغه ای که بعدها نخست وزیر ایران شد و در این تاریخ سر کنسول دولت متبوعش در تفلیس و باد کوبه بود درخاطرات خود به نحوه آشنا شدنش با میرزا کوچک خان اشاره می کند و می نویسد.